خاطره ها

زندگی

خاطره ها

زندگی

حرف هایی از جنس تنهایی...



وای از دست زندگی...



زندگی شاید همین باشد


یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی

که تو

زندگی را جز برای او

و جز با او نمی خواهی...

من گمانم زندگی باید همین باشد...

 





بگذار در تنهایی خود بمیرم...


بگذار تنها باشم و تنها بمیرم،


چون برکه ای در حسرت دریا بمیرم،

وقتی مجال بالهایم جز قفس نیست،

فرقی ندارد که بمانم یا بمیرم،

امشب گذشت و کاش حتی پیش از آنکه،

دیگر ببینم رنگ فردا را بمیرم،

ای مرگ ای آرامش موعود از این پس،

آنقدر از تو می سرایم تا بمیرم...

 


 



دلتنگی...


چقدر دلم تنگه برات...


خیلی وقته خبری ازم نمی گیری

دلم رو مدتی به این خوش کردم که گاهی


از دیوار تنهایی هام بالا میای و سری به من و تنهایی


هام میزنی


حالا همون رو هم دریغ کردی.

دلم خوش بود گهگاهی با شنیدن صدات

از حال و روزت خبردار میشم.


هرچند انتظار سخت بود، اما منتظر می موندم

حالا مدتهاست منتظرم، اما از تو خبری نیست

گاهی دلم می خواد سرک بکشم و از دیوار

خوشبختی هات بالا برم


اما می ترسم من و دیوار تنهایی هام


شکننده و خراب کننده خوشبختی هات باشیم،


اما وقتی تو با دیوار خوشبختی هات به من سرمیزنی

دلم آروم میگیره که حداقل تو خوشبختی و قسمتت

تنهایی نشد...               

 






تنهایی

 

چنان دل کندم از دنیا      

که شکلم شکل تنهاییست...
ببین مرگ مرا در خویش

که مرگ من تماشاییست...

 

 




*******

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد